شعر نماهنگ «از دل ایران» را آقای محمد رسولی به شرح زیر سروده است:
▫️زمانی سنگ بودم در دل تاریکی معدن
هزاران آرزو در طول عمرم خاک شد در من
▫️دلم میخواست از سنگینی ماندن رها باشم
شبیه سنگهای رفته از معدن، طلا باشم
▫️دلم میخواست دستی از وجودم زیوری میساخت
از این دلخسته گردنبند یا انگشتری میساخت
▫️خلاصه دست تقدیر آمد و فهمید تنهایم
مرا برداشت با خود برد سوی آرزوهایم
▫️طلایی ناب گشتم با سرانگشت هنرمندی
شدم انگشتری زیبا به شوق برق لبخندی
▫️رسیدم پشت یک شیشه به چشمانداز دلخواهی
نگاه رهگذرها را به خود میدوختم گاهی
▫️سرانجام آمد آن روزی که من سهم کسی باشم
نشان عاشقی در زندگی نورسی باشم
▫️چقدر آن لحظهی رفتن، چقدر آن لحظه شیرین بود
برای من که تنها خواهش دیرینهام این بود
▫️نگاهم غرق لبخند دو همراه و دو همسر شد
به دست نوعروسی ارزشم چندین برابر شد
▫️گذشت و روزها طی میشد و دنبال هم میرفت
به شوق لحظهی شیرین این وصلت دلم میرفت
▫️ولی آن روزها اخبار از زخمی کهن میگفت
زبان شعلهها از داغ سنگینی سخن میگفت
▫️خبر میآمد از غزه، خبر میآمد از لبنان
خبر این بود، مردم غرق خون و خانهها ویران
▫️اگر چه گوش این دنیاست سنگین، حرف بسیار است
خبر میآمد از انسانیت که زیر آوار است
▫️نگاه کودکان هر لحظه دلها را تکان میداد
خبر در آتش و خون پایمردی را نشان میداد
▫️خبر میگفت برخیزید هنگام نبرد آمد
برای غزه و لبنان دل ایران به درد آمد
▫️خبر پیچید نیتها لباس رزم پوشیدند
دوباره ملت ایران چنان دریا خروشیدند
▫️صف از خود گذشتنها که راه افتاد غوغا شد
طلاها بود که از گردن و از گوشها وا شد
▫️ز دنیا دل بریدند و به امر عشق دل بستند
زنان سرزمین من حماسهآفرین هستند
▫️دل تازهعروس از گرمی این مهر شد روشن
دو شب تا عقد باقی بود اما او گذشت از من
▫️زنی با عشق با از خود گذشتن آشنایم کرد
طلا بودم ولی دست کریمی کیمیایم کرد
▫️منِ دلسنگ که با صخره عمری همنشین بودم
به دریایی رسیدم که در آن کوچکترین بودم
▫️منم آن موج سرگردان که پیدا کرد ساحل را
و با برق طلایش جلوه داد ایران همدل را
▫️و ما حالا کنار هم به اقیانوس پیوستیم
نمایشگاه ایثار زنان این وطن هستیم
▫️شدیم آرامش جانی، مبارک باد این لبخند!
به هم نزدیک شد دلها، مبارک باد این پیوند!